بریده ای از کتاب

خلبان اسلحه اش را از کمرش بیرون کشید گرفت روبه کیانوش وچیزی گفت.

کیانوش ساکت ماند.

خلبان لنگید و کمی جابه جا شد. اسلحه اش را برد نزدیک صورت کیانوش وتکان

تکان داد.

کیانوش باز هم چیزی گفت اما این بار دست برد و دکمه های پیراهنش و ان ها را یکی

یکی باز کرد .

دکمه ها که تمام شد پیراهن سفیدش را هم از تنش  در اورد وانداخت جلوی پای

خلبان....