توی اتوبوس که می شینیم همیشه مثل همه ، همه چیز رو نگاه می کنیم. اتوبوس که سریع حرکت می کنه تصاویر رو تند می بینیم و وقتی ترمز می کند تصاویر کند تر دیده می شود. تصاویر تکراری ،مغازه های همیشگی، مردمان عجول، و بیکار و...

خلاصه هرکس پی کار خودش است و من صدها دقیقه نگاهشان کرده ام. دیروز مثل همیشه خسته سوار اتوبوس شدم و خوشحال که جای نشستن دارد و روی صندلی ولو شدم.

دو نفر روبرویم بودند و کتابی مقابلشان گرفته بودند و خیلی پرشور می خواندند،گاهی باهم صحبتی هم می کردند.

اتوبوس سلانه سلانه برای خودش می رفت و من صرصی از وقتم مات این دو نفر شده بودم. حسرت می خوردم به سرگرم بودن و خوشی شان .

آنقدر ضایع بود نگاه کردنم که متوجه شدند و کتاب را هدیه دادند و رفتند.

غیر از جذابیت کتاب هدیه ام، چند وقتی است که فاصله دانشگاه تا خانه و خانه تا هر جایی را که توی اتوبوس یا تاکسی هستم  با کتاب پر می کنم.

         چند تا کتاب خوانده ام تا حالا ...نمی دانم!